همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

225.

فردا میهمانم خانه دوست عزیزی از همکلاسیهای دانشگاه. کلی ذوق دارم برای رفتن مثل بچه مدرسه ای ها وسایلم را آماده کرده ام کفش هایم را واکس زده ام دخترها  را زود خوابانده ام و نشسته ام روی صندلی ننویی و کتاب می خوانم و وبلاگ می نویسم. 

گفته بودم بدجور هوس آش رشته به سرم زده?? دیروز صبح که همسر از ماموریت آمد از راه نرسیده بچه ها را سپردم به مامان و راهی تره بار شدم سه کیلو سبزی آش خریدم و ده کیلو نخود فرنگی. در راه رفتن هم خیلی شیک و تمیز زنگ زدم و همه خانواده همسر را به صرف آش رشته دعوت کردم. و درست از همان لحظه بدو بدوی من آغاز شد سبزی ها را پاک کردم و تا وقتی در محلول ضدعفونی کننده مشغول خیس خوردن بودند نخودها را پاک کردیم بعد تا آب سبزی ها برود پیاز فراوون خرد کردم. بعد سبزی ها را به روش سنتی خرد کردم و همزمان که سبزی را به قابلمه عدس پخته اضافه می کردم خانه را برق انداختم و همزمان که کشک را برای جوشاندن آماده می کردم نخودهایم را بسته بندی کردم و باز همزمان با همین دوستم که فردا میهمانش هستم تماس گرفتم و تاکید کردم برای بردن سهم آشش بیاید چون بچه شیر میدهد و من در گروه وایبرمان جار زده بودم که مشغول پختن آش هستم شانس آوردم آن یکی دوستم که باردار است روز قبل آش خورده بود وگرنه کی میخواست تو اون وضعیت بدو بدو تا پاسداران آش ببرد?

میهمانها آمدند و با اضافه شدن خانم برادرم و برادرزاده هایم و خواهرک شدند ۲۰ نفر که ۸نفر آنها بچه زیر ۹سال بودند می توانید وضعیت خانه زیبایم را بعد از رفتن این قوم تصور کنید??? همینقدر بگم که از ساعت ۱۱ که آخرین گروه میهمانها رفتند تا یک جارو زدم تی کشیدم ظرف شستم گاز تمیز کردم و .... 



پانوشت کتاب نوشت: سه شنبه ها با موری را از دست ندهید فوق العاده است انرژی بخش و امیدوار کننده. از آن کتابهایی که باید در کتابخانه ات داشته باشی تا هر وقت از زندگی خسته و ناامید شدی یا افتادی روی دور ناشکری و غرغر چند صفحه از آن را بخوانی و قدر لحظه لحظه ات را بدانی. 



۲۲۴.

امشب نتایج کنکور ارشد روی سایت سازمان سنجش قرار می‌گیرد و من خوشحالم از این که علی رغم اصرار همه اطرافیانم در این آزمون شرکت نکردم چون با شناختی که از خودم دارم خوب می دانم که اگر آن روز آزمون داده بودم امشب چه حال نزاری داشتم پای کامپیوتری که دیگر ندارمش؛ مطمئنم که می نشستم پای سیستم، شماره داوطلبی را وارد می کردم، بر روی کلمه جستجو کلیک می کردم، چشمانم را می بستم و از خدای خودم توقع بیجای معجزه داشتم؛

 امشب اما گرچه کمی غمگینم به خاطر هدر رفتن زحمت دو سه ماهه ام، به خاطر آن یک ماه مانده به کنکور که همه چیز دست به دست هم داد که نشود آنچه می خواهم، اما خرسندم از این که اقلا امید واهی ندارم و به جای ماندن پشت ترافیک سایت سنجش نشسته ام در رختخوابم و با موسیقی زمینه تنفس فرشته های کوچک زندگیم که امشب در نبود پدرشان مرا میهمان اتاقشان کرده اند، وبلاگ می نویسم و با دوستان مجازیی که ندیدمشان و شاید هیچ گاه هم نبینمشان راز دل می گویم.

شب خوبی است، مگر نه??



پانوشت: خانه را چیده ام و لذتش را می برم دو سال دوری از تهران موجب شده حالا قدرش را بیشتر بدانم حتی اگر خانه ام بر اتوبان شلوغی باشد که هنوز بعد از چندین شب به صدای رفت و آمد ماشین ها و بوق های گاه و بیگاهشان عادت نکرده باشم و بیخواب شوم و بنشینم گوش بسپارم به صدایشان و سعی کنم از صدا مدل آنها را حدس بزنم گر چه استعدادم در این زمینه تنها منحصر است به درک تفاوت صدای موتورسیکلت از ماشین و نه بیشتر از آن.

223. اسباب کشی خر است!!

به احتمال بسیار این آخرین پستیه که از کرج برایتان می نویسم و به امید خدا جمعه صبح کامیون دم در خانه است و بعدازظهر دیگر من به معنای واقعی ساکن تهران خواهم شد.

خسته ام وحشتناک!!!

آنقدر که برای تایپ همین جمله ها هم مچ دستم جواب نمی دهد و درد دارد.

خوشحالم چون گرچه زندگی در کرج را دوست داشتم اما حواشیی که در این دو سال برایم پیش آمد -دیر آمدن های همسر، ماندگار شدن دو روز سه روز خانه مامانی که دیگر حوصله ندارد، غرولندهای هر هفته پدر همسر و مشکل آخری که کم و بیش در جریانش هستید- همه موجب فرار من از این شهر و بازگشت به شهر خودم تهران شد؛

و ناراحتم؛ چون این خانه اولین خانه ای بود که واقعا خانه خودمان بود و اولین خانه ای که من واقعا در آن احساس آرامش داشتم (هر چند همه غر می زدند که نور ندارد و پشت قواره و قدیمی ساز است و ...) اما برای من این خانه همانی بود که به معنای واقعی حکم مسکن یعنی محل آرامش را داشت خانه ای که با همسر دست به دست هم دادیم و کارگری کردیم برای سرامیک کف آن ، کلی حرص خوردیم برای صاف و صوف در آمدن کاغذ دیواری اتاق خوابش و ...

اما خب؛ همانطور که دنیا محل گذر است به هیچ مکانی از آن هم نمی شود دل بست؛

و شادیم از آن بابت است که این خانه را هنوز داریم و مجبور به فروش آن نشدیم؛ انشالله خانه تهرانمان بی دردسر ساخته شود و نخواهیم برای مخارج آن این یکی را از دست بدهیم؛

شکر می کنم خدای مهربانم را؛

این روزهای اسباب کشی دست در دست همسر بی آن که به هیچ کدام از اطرافیانمان زحمتی بدهیم خودمان دانه دانه وسایلمان را کارتن کردیم و انشالله در خانه جدید هم بی منت آنها را باز خواهیم کرد و زندگی جدیدمان را بی غم گذشته آغاز خواهیم کرد؛

تصمیم هایی برای زندگی جدیدم دارم که مهمترین آنها پیدا کردن یه کار مناسبه! کاری که مرا به زندگی اجتماعی برگرداند و اعتمادبنفس از دست رفته ام را باز پس دهد. کاش پیدا شود؛


برقرار باشید.

222.

یه تصمیمی گرفتم که انجامش وقت زیادی از من میگیره ولی انشالله سعی می کنم بعد از پایان کارهای اسباب کشی و مستقر شدن توی خونه جدید انجامش بدم و اون هم انتقال همه نوشته های دو تا وبلاگ قبلی یعنی وبلاگ دخترا که به 5سالگیش نزدیک میشم و وبلاگی که توی بلاگفا داشتم به اینجاست. فقط یه مشکلی دارم، کامنت ها رو هم آیا میشه منتقل کرد؟؟؟؟

و یه مشکل دیگه؛ اگر تو خونه جدید جایی برای میز کامپیوترم نداشته باشم مجبورم همه سیستم رو رد کنم بره و در اولین فرصت یه لپ تاب بخرم که البته این اولین فرصت معلوم نیست دقیقا کی از راه برسه؟!!



پانوشت: شماها کجایید؟؟؟

۲۲۱.

یه مشکل عجیب پیدا کردم با بلاگ اسکای. فایرفاکس صفحه اش رو باز نمی کنه و با اکسپلورر هم که وارد میشم چند دقیقه یه بار کلا صفحه بسته میشه و میره پی کارش. الان هم با تبلت وارد شدم فقط برای عرض ارادت و گزارش حال. 

این روزها مشغول بستن اثاثیه هستم و در این بین به آقای همسر بد و بیراه می گویم که چرا مرا وادار کرد به این اسباب کشی اجباری! گر چه او هم آینه ای گرفته در مقابل و ایضا همه بد و بیراهها را نثار خودم می کند و گناه این اسباب کشی را به گردن من می اندازد. 

خانه ام پر از کارتن خالی شده و وسایلی را بسته بندی می کنم که می دانم در آن یکی خانه جایی برای باز کردنشان ندارم و از حالا برایشان عزا گرفته ام. دخترها هم که مزید بر علت گرفتاری هایم شده اند دیروز با کلی مشقت ازشان خواسته ام چند اسباب بازی برای این روزهای باقی مانده بردارند تا من باقی را جمع کنم با کلی خون دل چند اسباب بازی برداشته اند و با باقی وسایل وداع کرده اند اما از دیروز تا به حال بیچاره ام کرده اند بس که بهانه این وسیله و آن وسیله را گرفته اند. بهانه وسایلی که سالی یک بار هم به سراغشان نمی رفتند اما حالا دلشان هوایی شده و گوش مرا از فریادهایشان کر کرده اند. 

دعا کنید کارهای بازسازی آن خانه زودتر تمام شود نخواهم چند روزی آواره خانه مامان باشم. شکر خدا مامان من جدیدا به هیچ عنوان حوصله ما را ندارد.

غر زدنهای من که تمامی ندارد اما تایپ با تبلت کار سختیه. 

220.

نوشتن بی اندازه سخت است وقتی چند روز ننوشته باشی!

وقتی فرصتی که برای وبلاگ در اختیار داری را گذاشته باشی برای چت با همکلاسی های ده سال پیش در محیط و.ا.ی.ب.ر   و و/ا/ت/س آپ؛

چند روز طولانی نبودم؛ قصه از این قرار است که هفته پیش یک مستاجر برای خانه مان پیدا شد و خانه را رهن کامل دادیم همسر اصرار داشت آپارتمان پدرش را از رهن دربیاوریم و آنجا ساکن شویم تا هم یک سالی آرامش داشته باشیم و هم آخر سال پولی که برای رهن داده ایم به عنوان بدهیمان به پدرش حساب کنیم و خانه را تخلیه کنیم تا برادر همسر راحت و بی دغدغه عروسیش را بگیرد و همسرش را به آن خانه بیاورد؛ اما خب با بچه بازی برادرش و قهر و اخم و تخمی که راه انداخت با خود گفتیم به بعضی آدما خوبی نیامده و نزدیک متروی باقری برای خودمان یک واحد کوچک رهن کردیم که اگر چه زیرزمین است اما چون تازه نوسازی شده است و از آن مهم تر روبه رویش یک مهد و پیش دبستانی است، برای رفتن به آن اشتیاق فراوانی دارم.  

تقریبا بیش ار نیمی از این هفته را درگیر پیدا کردن خانه و قرارداد بستن بودیم از دو روز پیش هم که برگشته ام خانه هر چه می کنم فایرفاکس صفحه بلاگ اسکای را باز نمی کند امروز با ناامیدی با اکسپلورر امتحان کردم که باز شد و بالاخره توانستم رخ بنمایانم. 

بعضی پست های وبلاگ حذف شده اند چون یکی از آشنایان آدرس را کشف کرد و چون با اینترنت گوشی نتوانستم مطالب را رمز دار کنم آنها را به پوشه چرکنویس منتقل کردم اصلا شاید هم بهتر باشد که همانجا بمانند بعضی خاطرات بازخوانی نشوند بهتر است؛  

خلاصه که همه چیز خوب است به جز کنسل شدن مسافرتا مشهدمان به خاطر تداخل با اسباب کشی و مصیبت های قبل و بعد آن. 

 

پانوشت: گلابتون بانو و هنای عزیز شیفته محبتتان شدم ممنون که سراغم را گرفتید و شرمنده ام که نگرانتان کردم. 

 

پانوشت2: فردا راهی نمایشگاه کتابم آیا کسی هست که بشود آنجا زیارتش کرد؟؟!