همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

287.

یه روز کاری دیگه رو گذروندم.

این روزها با موضوعات سیاسی اجتماعی دست و پنجه و نرم می کنم و گرچه دل خوشی از سیاست ندارم ولی آخر هر هفته با کمک دو سه خبرنگاری که سوژه هام رو پیگیری می کنند دو سه صفحه هفته نامه رو می بندیم. خبرنگارهایی که برام سوژه پیگیری می کنند هم تو خیلی از موارد از خودم بهتر هستند و سعی می کنم از اونها بیاموزم. 

حسن این صفحات جدید هم اینه که باید به خاطر اونها مطالعاتم رو بیشتر کنم و چشمم رو روی اتفاقات جامعه ام بیشتر و بیشتر باز کنم. 


پ ن:بعد مدتها فعالیت تو شبکه های اجتماعی مختلف و اینستاگرام و .... به تازگی فهمیدم هیچی مثل وبلاگ نمیشه!!!

286.

.

زن که باشی


نمیتوانی موقع غمت به خیابان بروی!


سیگاری آتش بزنی!


و دود شدن غمهایت را ببینی!


زن که باشی:


غمت را پنهان میکنی پشت نقاب آرایشت!


و با رژ لبی قرمز!


خنده را برای لبهایت اجباری میکنی!


آنوقت همه فکر میکنند..نه دردی هست،نه غمی


وتنها نگرانیت،پاک شدن رژ لبت است!!


زن که باشی:


مردانه باید غم بخوری....


"سیمین بهبهانی"

285.

دست خودم نیست

این روزها

حال عجیبی دارم

عجیب غمگینم و عجیب تر خوشحال

خودم مانده ام میان این دوگانگی عجیب 

از دیدنش بعد سالها -حتی در دنیای مجاز- شادم 

و

از آنچه که خودم دارم این روزها غمگین!

دوستی چند روز پیش پرسید اگر به سال 85 برگردی انتخابت چیست

از یک مساله مطمئن بودم 

اگر برگردم او انتخابم نخواهد بود

همانطور که همسر!!