-
288.
یکشنبه 16 اسفند 1394 20:36
بعد از مدت ها هوس وبلاگ نوشتن به سرم زد. در حقیقت هوس نوشتن برای دل خودم، چیزی که مدت هاست از آن دورم. آن هم وسط انفجار کاری ناشی از ویژه نامه سال نوی مجله؛ نوشتم و نوشتم و نوشتم... با یک کلیک اشتباه همه اش پرید!! وبلاگ به روز کردن به من نیامده.
-
287.
دوشنبه 9 آذر 1394 21:44
یه روز کاری دیگه رو گذروندم. این روزها با موضوعات سیاسی اجتماعی دست و پنجه و نرم می کنم و گرچه دل خوشی از سیاست ندارم ولی آخر هر هفته با کمک دو سه خبرنگاری که سوژه هام رو پیگیری می کنند دو سه صفحه هفته نامه رو می بندیم. خبرنگارهایی که برام سوژه پیگیری می کنند هم تو خیلی از موارد از خودم بهتر هستند و سعی می کنم از...
-
286.
یکشنبه 8 آذر 1394 23:03
. زن که باشی نمیتوانی موقع غمت به خیابان بروی! سیگاری آتش بزنی! و دود شدن غمهایت را ببینی! زن که باشی: غمت را پنهان میکنی پشت نقاب آرایشت! و با رژ لبی قرمز! خنده را برای لبهایت اجباری میکنی! آنوقت همه فکر میکنند..نه دردی هست،نه غمی وتنها نگرانیت،پاک شدن رژ لبت است!! زن که باشی: مردانه باید غم بخوری.... "سیمین...
-
285.
پنجشنبه 5 آذر 1394 20:03
دست خودم نیست این روزها حال عجیبی دارم عجیب غمگینم و عجیب تر خوشحال خودم مانده ام میان این دوگانگی عجیب از دیدنش بعد سالها -حتی در دنیای مجاز- شادم و از آنچه که خودم دارم این روزها غمگین! دوستی چند روز پیش پرسید اگر به سال 85 برگردی انتخابت چیست از یک مساله مطمئن بودم اگر برگردم او انتخابم نخواهد بود همانطور که همسر!!
-
284. تبریک!!!
سهشنبه 23 تیر 1394 13:54
تمام شد! بعد از 12سال پر از ابهام؛ 12سال بلاتکلیفی؛ امروز می شود شادی کرد. می توان شاد بود. 12سال؛ یعنی دو سال از این دولت؛ 8سال دولت قبل و دو سال دولت قبل تر از آن؛ یعنی دو سال اول که رئیس دولت اصلاحات برای نشان دادن حسن نیت همه فعالیت ها را تعلیق کرد؛ 8سال بعد که رئیس دولت -اسم این یکی را نمی دانم چی بگذارم- دولت...
-
283.
دوشنبه 22 تیر 1394 23:49
چه خبرا دوستان؟؟ بلاگ اسکای چه کارا کرده!! هر چی این خوبه چی بگم از اون ......
-
282.
شنبه 20 تیر 1394 01:12
چند روز پیش به این فکر می کردم که چه خوب شد از بلاگفا اسباب کشی کردم و خونه مجازیم رو به بلاگ اسکای منتقل کردم که یک باره مثل این که یه پارچ آب سرد روی سرم ریخته باشند یادم اومد که مدت ها بود می خواستم آرشیو وبلاگ دخترا رو منتقل کنم اینجا و هر بار پشت گوش انداخته بودم و حالا.... کل آرشیو خاطرات دخترا از 5ماهگی...
-
281.
چهارشنبه 17 تیر 1394 00:26
بی برو برگرد هر شب قدر به خاطر میارمش. یعنی لابلای سبحانک و الغوث و ... امکان نداره تصویرش جلوی چشمم نیاد و نمی دونم چطور ممکنه که از چهره کسی که سال ها دوستش داشتم فقط یک جفت چشم تو خاطرم مونده باشه. البته که اگر همون موقع هم کسی درباره یه مشخصه از چهره ش یا مدل موهاش یا مدل لباس پوشیدنش و .... باهام صحبت می کرد، گیج...
-
280.
یکشنبه 14 تیر 1394 02:53
دختر بزرگه این روزها وقتی رانندگی می کنم دقتش بیشتر شده پاهایم را زیر نظر می گیرد و بعد برای خودش فریاد اوره کا سر می دهد که فهمیدم ترمز وسطیه است یا فهمیدم اینوریه رو فشار میدی ماشین راه میره یا اونوریه را فشار میدی بعدش این دسته رو جابجا می کنی. امروز که از خانه پدر برمی گشتیم بعد از دو سه کشف جدید از همین موارد،...
-
279.
شنبه 13 تیر 1394 17:17
امروز قرار بود برای مصاحبه با یه نویسنده معروف برم. یعنی فکر می کردم من هم مثل همیشه تو لیست هستم! ولی خب، مثل این که یه مقدار توقعم بالا رفته. قرار نیست هر مصاحبه ای که هفته نامه می گیره حتما من هم باشم. از یه طرف دیگه هم قرار بود باز برم سر لوکیشن اون برنامه معروفه و با خواننده ش مصاحبه بگیرم که هنوز جور نشده یعنی...
-
278.
شنبه 13 تیر 1394 01:45
مصاحبه م با آقای کارگردان عالی بود. نه که من خوب بوده باشم آقای کارگردان فوق العاده بود از اون مصاحبه هایی که نیاز نیست از طرف حرف بکشی و تو نقش مصاحبه کننده رو داشته و باشی و اون مصاحبه شونده. کافیه بشینی روبه روش اولین سوال رو بپرسی و بعد دستت رو بزنی زیر چونه و گوش کنی گاهی هم این وسط برای روشن شدن ماجرا یه نصفه...
-
277.
دوشنبه 8 تیر 1394 00:56
والیبال؛ موضوعی برای خوشحال بودن مردمی که می گویند سخت شاد می شوند. مردمی که همزمان که از برد تیمشان در والیبال شاد می شوند و با هر امتیاز نیم خیز، نیم نگاهی هم به مذاکراتی دارند که روزها و ساعت های پایانیش را می گذراند و انگار توافق در آن همه مشکلاتشان را حل خواهد کرد و گرانی خواهد رفت و مشکل کمبود آب حل می شود و...
-
276.
شنبه 6 تیر 1394 02:55
امشب برای افطار کلی مهمون داشتم که البته خانواده م بودند و چون باهاشون رودربایستی ندارم اصلا نمیتونم اسمش رو مهمونی بزارم. افطاری که تنهای غذای سر سفره م یه عدسی ساده بود بقیه سفره با نون و پنیر و ریحون تازه و خیار و گوجه تزیین شده بود. حتی به خودم زحمت ندادم طبق رسم افطاری های معمول زولبیا بامیه بخرم چون همسر روزه...
-
275.
سهشنبه 26 خرداد 1394 20:37
این روزها با یک جست و جوی ساده نام یک خواننده معروف در اینستاگرام اولین چیزی که توجه هر کس را به خود جلب می کند، عدد کوچک تعداد فالوورهای این خواننده به نسبت محبوب است. اما نگاهی به کامنت ها حقیقتی را روشن می کند. حقیقتی به نام تقلب که در ابتدا در برنامه ای در یکی از شبکه های ماهواره ای رو شد و طرفداران و هواداران این...
-
274.
دوشنبه 25 خرداد 1394 23:53
امروز برای اون مصاحبه خاله زنک طووور (اینو از کامنت مگهان کش رفتم) بیشتر از 30-40 تماس گرفتم ولی همه ش ناموفق بود. یک آقای بازیگر مثل آدمیزاد گفت دوست ندارم در مورد این مسائل صحبت کنم. همسر کارگردان معروف که خودش تدوینگره گفت باید با خانومم مشورت کنم برای این مصاحبه. خانوم بازیگر هم به شدت سرما خورده بود و من اصلا دلم...
-
273.
یکشنبه 24 خرداد 1394 00:14
برای صفحه عشق هفته نامه با یکی از هنرپیشه های مورد علاقه م راجع به ازدواجش که مدت زیادی هم از اون نمی گذره، مصاحبه کردم. سوال هایی که دکتر (مسوول صفحه که یک پزشک روزنامه نگاره) برای این مصاحبه بهم داده بود رو پرسیدم و کلی با خانوم بازیگر گپ زدم و گفت و گو کردم تا 600کلمه مصاحبه از دلش دراومد. امروز که دکتر تماس گرفته...
-
272.
چهارشنبه 20 خرداد 1394 10:15
چقدر عجیب دلم برای اینجا تنگ میشه گاهی! دلم می خواست فرصت داشتم و هر روز می نوشتم. هر روز و از این همه اتفاق خوب و مهیجی که برام می افته می نوشتم از مصاحبه با بازیگر معروف یا کارگردان خسته یا مجری پرانرژی بهترین برنامه این روزهای تلویزیون. از سوتی هایی که سر کار میدم؛ به زحمت وقت مصاحبه می گیرم و با همکارا میریم، گوشی...
-
271.
دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 11:20
نمی دونم چرا تا میام بعضی از اتفاق های تلخ زندگی رو فراموش کنم یا اقلا سعی کنم بهشون فکر نکنم یه اتفاقی میوفته که دوباره کلی فکر و غم و درد می ریزه توی تمام وجودم. همیشه توی زندگی به یک چیز اعتقاد داشتم، چیزی که عوض داره گله نداره! همیشه می دونستم هر کی هر جایی غمی به دلم بنشونه، قطعا یه روزی جواب پس میده و این رو...
-
270.
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 00:10
یک هفته دیگه هم گذشت و باز یک پنجشنبه دیگه از راه رسید و بالاخره فرصتی پیدا شد که بنویسم. همینقدر بگم که این هفته از روز اول تا روز آخرش واقعا فوق العاده و عالی گذشت. از شنبه تنها چیزی که یادمه اینه که یکسره برای دخترا بچه داری کردم. قصه شم اینطوریه که جمعه بالاخره و با یک ماه تاخیر تولد دخترا رو گرفتم و خواهرک براشون...
-
269.
سهشنبه 22 اردیبهشت 1394 01:56
خسته ام و به شدت خوابم میاد! یه روز کاری سخت رو گذروندم و خیلی دوست دارم در موردش بنویسم اما واقعا توانایی تایپ ندارم. فقط این چند خط رو برای ثبت اینجا می نویسم امروز روز خیلی خیلی خوبی بود و من خیلی خیلی خوشحالم پ ن: خدایم! شکرت!
-
268.
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 00:52
دوشنبه یا سه شنبه هفته گذشته برای گرفتن یک مصاحبه به خبرگزاری رفته بودم، آقای همکلاسی که معمولا تعریف و تمجیدهای سردبیر هفته نامه رو به من منتقل نمی کنه، گفت سردبیر دیروز از تو به عنوان یه پدیده اسم برده! من برای چند دقیقه مونده بودم الان چقدر باید خوشحال باشم؟ و اصلا آیا باید خوشحال باشم؟؟ این که توی میرزابنویسی یه...
-
267.
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 23:49
خب! تمام شد! (جمله بالا را با یک نفس عمیق از سر راحتی خیال بخوانید) دیروز بعد از تماس خانم س و بعد از کلی سبک سنگین کردن و کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم و کار پیشنهادی را ببینم و یک هفته آزمایشی آن را انجام بدهم، اگر با روحیاتم سازگار بود و همه چیز اوکی بود، قول همکاری بدهم و اگر نه هم که هیچ! امروز زودتر از...
-
266.
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 00:04
وقتی چهارشنبه بعدازظهر در پست یکی مانده به این پست، می گفتم اوضاع کاری خوب پیش می رود، خیلی خیلی خوب، خودم هم به ذهنم نمی رسید که کمتر از 24 ساعت بعد از آن با همکلاسی سابق بر سر کم شدن حق التحریر خبرگزاری چانه بزنم و یکی من بگویم و یکی او، تا برسد به بحث پیشرفت در کار و من بگویم به پولش که نیاز ندارم، این کار شما هم...
-
265.
شنبه 5 اردیبهشت 1394 13:40
عجیب ملتی هستیم! ادعای فرهنگ و تمدن چندهزارساله مان گوش زمین و زمان را پر کرده و بوی گند بی فرهنگی تمام جامعه مان را؛ شهره هستیم به تعارف و اکرام میهمان، از در خانه بدون من بمیرم، تو بمیری و اول شما! بیرون نمی رویم، اما در دنیای مجازی بی اجازه و بی تعارف از هر دری وارد می شویم هر آنچه می خواهیم درفشانی می کنیم. یک...
-
264.
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 13:44
در فاصله ای که منتظر رسیدن یک مصاحبه ایمیلی هستم و دقیقه ای یک بار باید ایمیلم را چک کنم، فقط خواستم ابراز وجود کرده باشم و بگویم هستم، خوبم و روزها همچنان به قول آن ور آبی ها نان استاپ می گذرند و ما هم نان استاپ می دویم تا از گردش روزگار جا نمانیم و البته که معمولا نفس کم میاوریم و جا می مانیم! عذر همسر را یک جورهایی...
-
263.
دوشنبه 24 فروردین 1394 20:16
در یک بعدازظهر طولانی فروردینی، همسر و دخترها برای احوالپرسی راهی خانه پدر همسر شده اند و من نشسته ام به انتظار پیکی که نمی دانم می رسد یا نه! همکلاسی سابق از دیروز قرار است برایم سی دی بفرستد و همچنان خبری نیست گفتم امروز خودم بروم خبرگزاری و سی دی را بگیرم که گفت نه یک مصاحبه دیگر انجام می دهم همه را با هم می فرستم....
-
262.
پنجشنبه 20 فروردین 1394 12:15
باز خوبه یکی از آقایون علما یه زحمتی به خودشون دادن و تقریبا به صورت غیرمستقیم سفر مستحبی عمره رو حرام اعلام کردند. به نظر من این اتفاقی بود که باید خیلی قبل از این و البته خیلی علنی تر می افتاد، اما بعد از اتفاق اخیر و بعد از این که حدود چند روز سعی کردند جلوی رسانه ای شدن مسئله رو بگیرند، انگار بالاخره یه اتفاقی...
-
261.
چهارشنبه 19 فروردین 1394 01:13
چند روزی است که دچار خفقان وبلاگی شدم؛ یک بیماری سخت که از علایمش این است که لب تاب را باز می کنی و چای مخصوص را برای خودت می ریزی و می نشینی دانه دانه وبلاگ های به روز شده را باز می کنی و می خوانی، با بعضی پست ها لبخند می زنی و بعضی پست ها غمگینت می کند و با بعضی ها هم حسابی همذات پنداری می کنی، ولی دست و دلت به...
-
260.
جمعه 7 فروردین 1394 00:58
باز هم یه شش فروردین دیگه از راه رسید، ششمین شش فروردین! صبح ششم فروردین 88 با تولد دخترک شیرینم به یادموندنی ترین روز زندگی من شد، شاید یه جورایی یه تولد دوباره. لذتی که با اولین بار بغل گرفتنش تو تمام وجودم ریخت رو بارها و بارها گفتم و نوشتم. اما این روزها لذتی که از لحظه لحظه رشد و بالندگیش می برم قابل وصف نیست....
-
259.
چهارشنبه 5 فروردین 1394 02:41
دو روزی است گیر داده ام به آهنگ دانلود کردن؛ کاری که سالها بود به سراغش نرفته بودم. این که می گویم سالها یعنی زمانی قبل از خدابیامرز شدن اینترنت دایل آپ! یادش بخیر! گاهی برای دانلود یک تک آهنگ یکی دو ساعتی -البته در یک حالت خوش بینانه- درگیر بودیم تازه اگر وسط کار کارت اینترنتمان ته نمی کشید یا کسی از آن طرف گوشی تلفن...