همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

280.

دختر بزرگه این روزها وقتی رانندگی می کنم دقتش بیشتر شده پاهایم را زیر نظر می گیرد و بعد برای خودش فریاد اوره کا سر می دهد که فهمیدم ترمز وسطیه است یا فهمیدم اینوریه رو فشار میدی ماشین راه میره یا اونوریه را فشار میدی بعدش این دسته رو جابجا می کنی. امروز که از خانه پدر برمی گشتیم بعد از دو سه کشف جدید از همین موارد، گفت آخ جون! دارم رانندگی یاد می گیرم! خندیدم و گفتم تقریبا یازده سال دیگه می تونی راننده بشی. یه کم فکر کرد و گفت مامان تا اون موقع زنده ای؟؟ با خنده بهش گفتم چرا نباشم می خوام عروسی دخترمو ببینم! دخترکوچیکه که تا الان ساکت بود یهو بی مقدمه پرسید مامان شوهرش کی باشه؟؟ و دختربزرگه هم با گفتن اسم پسردایی از انتخاب همسر آینده اش رونمایی کرد!!

بهش میگم مامان هنوز زوده به این چیزا فکر کنی زل می زنه تو چشمام و میگه خب چرا دوستش دارم!!!


هیچی دیگه در نهایت سعی کردم با گذاشتن سی دی خاله ستاره بحث رو عوض کنم و بیخیال ادامه ش بشم!






پ ن: از تاثیرات این شبکه پویای لعنتی هر چی بگم کم گفتم!!چند روز پیش یه انیمیشن از این پرنسس هایی که وقت ازدواجشون رسیده و شاه و ملکه براشون دنبال کیس مناسب می گردند گذاشت که همونجا دخترک برگشت گفت: مامان من شوهر می خوام و بعد با دیدن چشم های از تعجب گردشده من بیخیال شد و تو افق محو شد.

نظرات 3 + ارسال نظر
آفرین یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 02:56

mahpari یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 03:24 http://mahpari.blogsky.com

اوووف که کجاى کارید؟
بزار ١٢،١٣ ساله بشن تو دوران راهنمایى ( دبیرستان اول!!)
پددددر در میارن
ما نمونه هایش را داریم

خدا صبر بده

گلابتون بانو دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 15:19 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

وای خدا!! خیلی باحال بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد