همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

226.

عصر جمعه همگی بخیر و تعطیلات آخر هفته خوبی داشته باشید!

متاسفانه برای من که تعطیلات افتضاح بود چهارشنبه که همسر ماموریت بود با دخترا راهی کرج و خانه خواهرک شدیم و از اونجایی که مسیر یک ساعته با ترافیک آن روز برای ما ۴ساعت طول کشید و مامان کلی نخود و لوبیا خریده بود برای فریز کردن همانجا ماندگار شدیم و تا ساعت دو نیمه شب نخود پاک کردیم و وقتی برای خواب آماده می شدیم دختر بزرگم با دو سرفه هر چه در طول روز خورده بود را برگرداند و تازه از آنجا بیداری ما شروع شد و تا خود صبح بالای سر دخترک بیدار نشستیم و با چشمان خودم آب شدن صورتش را تماشا کردم و زجر کشیدم. 

پنجشنبه صبح هم ساعت ۷راهی تهران شدیم و بعد از برداشتن دفترچه بیمه  چون دخترک کوره آتش بود از تب راهی نزدیکترین درمانگاه شدیم. همان که حدس می زدم یه ویروس لعنتی افتاده بود به جان دخترم و آن جور عذابش می داد  

دیشب هم از همسری خواستم با دخترکوچیکه در اتاق خودمان بخوابد و من هم کنار دختر بزرگم باشم تا هم حواسم باشد این یکی تب نکند و هم آن یکی خیلی به این نزدیک نشود و دچار نشود!

اما امان از وقتی که گرفتاریها با هم هجوم می آورند روی سرت!

نیمه شب با صدای مضطرب همسر بیدار شدم که می گفت بیا دختر کوچیکه بالا آورده! 


البته خوشبختانه این بار دیگه فولاد آب دیده شده بودم و سریع با قطره ضدتهوع حال دخترک را خوب کردم و خوابیدیم  اما با ترس و لرز و استرس وحشتناک!

از صبح هم که بیدار شدم فقط ملحفه های تخت را شسته ام و تشکش را بخار زده ام و ضدعفونی کرده ام!