همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

152.

ای آفتاب جود و سخا ایها الرئوف

آینه امید و رجا ایها الرئوف

تو ملجا توسل هر دل شکسته ای

امشب بگیر دست مرا ایها الرئوف



با اون که همیشه از روزهای شلوغ حرمش پرهیز می کنم اما امسال اولین سالیه که دلم می خواست امشب من هم یکی از زائرای میلیونیش بودم...

عجیب این روزها دلم گرفته. من آدم خودخوری هستم متاسفانه. یعنی هیچوقت غم و غصه ام رو نشون نمیدم و ظاهرا خونسردم اما اکثر اوقات درونم غوغاست و این خیلی بده

این روزها که فرزندان پسرخاله میهمانمان بودند من از درون داغون شدم. علیرضا متاسفانه یا شاید هم خوشبختانه بسیار شبیه پدرشه اگه از نظر ظاهر و قد 190 تو 13سالگی درست مثل پدرش  بگذریم رفتارش، شوخیهاش، شیطنتهاش، مهربونیهاش همه اش حسین رو جلوی چشممون آورد و این افسردگی این روزهای من و عود کمردرد عصبی مامان رو موجب شد.

بعد اون هم درست تو همین روزها این خبر جدید؛ این بلاتکلیفی؛ پدر غلامرضا که هر روز زنگ میزنه و با گریه و التماس از پدرم میخواد بهترین پزشک مغز و اعصاب رو که از آشناهامونه ببره بالای سر پسرش؛ وقتی میگه حاضره همه زندگی ساده روستایی خودش و بقیه بچه هاش رو بفروشه تا یک بار دیگه غلامرضاش رو صحیح و سالم ببینه...


دلم آتیشه این روزها...


آخ امامم

کاش من هم امشب جزء طلبیده هات بودم

می دونم کاری از دستم برنمیومد

میدونم انقدر روسیاهم که دعای من فایده ای به حال خودم هم نخواهد داشت چه رسد به کس دیگه ای

اما اقلا آرامش حرمتون

حتما آرومم می کرد اینو مطمئنم..


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد