همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

151.

غمگینم

خیلی زیاد

دوستای عزیزم

امروز دست به دامنتونم و التماس دعا دارم فراوون

یه جوون دیگه

همسن و سال حسین خدابیامرز ما

مثل همون با دو تا بچه

و البته پسرعموی حسین عزیزمون

تو بیمارستان تو برزخ بین مرگ و زندگی دست و پا میزنه

قصه باز هم قصه یک تصادفه!

تصادفه سرویس محل کار وقتی جوونی بعد پایان ساعت اداری و تو سرویس تو رویای رسیدن به خونه امیدش و بغل کردن میوه های زندگیش لبخند میزنه....

یهو یه تصادف و همه چی تیره و تار میشه ...

بعد هم کما...

سطح هوشیاریش 4 ولی پزشکا هنوز امید دارند

دعا کنید

به درگاه هر کی می پرستید دعا کنید

سایه غلامرضای عزیز از سر خانواده اش کم نشه

بچه هاش طعم یتیمی و نگاه ترحم آمیز اطرافیان رو نچشند

دعا کنید دوستای خوبم

شاید معجزه ای رخ داد

شاید دل خانواده ای شاد شد....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد