همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

157.


گرفتارم این روزها؛ گرفتار کوه کتاب های نخوانده و سنگینی هدف انتخابی؛

و جالب این که به محض این که میافتم روی دور درس اتفاقی تازه از گوشه ای از زندگی خودمان یا یکی از خانواده ها بیرون می زند و باز رکود و رکود و رکود...

یک بار قلب پدر همسر، یک بار میهمانهایی که ناخوانده برای مامان از راه می رسند، یک بار ایزوگام کردن کف دستشویی و حمام خانه که ناغافل آب می دهد به سقف پارکینگ و کارشناس می گوید یواش یواش پی ساختمان را از بین می برد، یک بار آب آوردن چشم پدر همسر و این آخری هم جابجا شدن محل کار همسر از مرکز شهر به شمال شهر و واجب شدن انتقال خانه به تهران و جالب این که نمی دانم ما چطور این خانه را پسندیدیم و خریدیم که حالا برای فروش که هیچ برای رهن هم هیچکس آن را نمی پسندد.

فعلا برای عمل چشم پدر همسر و جمع کردن کف دستشویی و حمام خانه مجبوریم باز هم یک هفته ای در خانه پدر اتراق کنیم تا بعد.

شاید در همین روزها هم یک مستاجر برای خانه پیدا شد و دیگر فقط برای اسباب جمع کردن به این خانه آمدم اما هر چه هست مدتی را باید از خانه مجازی دوست داشتنیم دور بمانم مگر آن که دل بابایی برایم بسوزد و کامپیوتر گازوئیلیش را روبه راه کند تا حداقل گاهی بتوانم خبری از خودم بدهم.

فراموشم نکنید تا برگردم...

برای شکستن طلسم درس خواندنم دعا کنید..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد