همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

160.


بدبیاری یعنی بعد  یکی دو ماه هوس کنی از هوای پاییز لذت ببری و دخترا رو بپوشونی و راهی بشی بعد اونوقت وقتی میخوای از خیابون رد شی محاسباتت کمی، فقط کمی اشتباه از کار دربیاد یک عدد وانت محترم که تا حالا فکر می کردی داره مستقیم میره تغییر مسیر بده و بخواد وارد کوچه بشه و درست از روی انگشت شست پای راستت رد بشه و البته بخوره به دست راستت که حائل کردی جلوی صورت دختر کوچیکه تا بهش برخورد نکنه -و این تنها واکنش دفاعی بوده که تو اون لحظه به ذهنت رسیده- و چنان درد رو تو همه وجودت تزریق کنه که الان نشسته باشی با دست چپ به تایپ کردن و در دل هر آنچه از حرفهای غیرمودبانه که بلدی نثار اون راننده نفهم کنی که حتی نایستاد بگه خانوم خودت هیچی دو تا بچه ت سالمند؟؟؟


پانوشت:

نگران نباشید بعد اون اتفاق انقدر حالم خوب بود که به راهم ادامه دادم و دخترها رو به پارک بردم و الان که بعد یکی دو ساعت رسیدم خونه تازه انگار بدنم یادش اومده که همچین اتفاقی افتاده چون یواش یواش تمام سمت راست بدنم داره درد می گیره. همون قضیه گرم بودم حالیم نبود و از این حرفا!!!

پانوشت:

ایضا بدبیاری یعنی حتی نتونی زنگ بزنی این درد رو به مامانت بگی تا کمی تخلیه شی چون شک نداری که اگر بگی همین الان راه میوفته میاد سمت کرج و خب براش زحمت میشه دیگه. پس تنها راه همینه که بشینی زل بزنی به مانیتور و با دست دردناک بکوبی روی دکمه های کیبرد و یک چنین غرغرنامه ای تایپ کنی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد