همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

164.

بعد از یک روز و یک شب ناراحتی و استرس؛ ناراحتی از صورت کوچکی که توی تب می سوزه و ذره ذره آب میشه و معده کوچیکی که حتی آب رو هم در خودش تاب نمیاره و برمی گردونه و تن ظریفی که مظلومانه از روی ناچاری آروم و بی هیچ اعتراضی روی تخت تزریقات دراز می کشه تا متوکلوپرامید از طریق سرنگ وارد بدنش بشه بلکه ذره ای از تهوعش کم بشه و استرس از این که مبادا دختر کوچیکه هم این ویروس رو بگیره که اون تازه چند روزیه که از یک تب شدید که صورتش رو کامل آب کرد خلاص شده...
وقتی بعد از یه روز و یه شب ناراحتی و استرس این مدلی از خواب بیدار میشی اولین چیزی که خوشحالت می کنه اینه که با صدای دختر بزرگه و تقاضاش برای صبحانه خوردن بیدار بشی و دومین چیزی هم که به همون اندازه خوشحالت می کنه اینه که بری سراغ گوشیت و این اس ام اس رو ببینی:

سلام آرزوجونم خوبی؟ دخملا خوبن؟ واقعا این روزا باید یه تشکر جانانه ازت بکنم؛ من یه مدته میرم سر کار تو این محیط پر از کار، وقتی از این همه کار خسته می شم وبلاگ تو دومین چیزیه که خستگی رو از تنم بیرون می کنه  (اولیش صحبت با همسرمه) خواستم ازت تشکر کنم که ناخواسته باعث شدی یه نفر با نوشته هات خستگی از تنش در بره.

سمیراجونم
دوست خوبم چون گفتی اینجا رو می خونی چون طولانی می شد اگر می خواستم با اس ام اس جوابت رو بدم چون نمی خواستم بهت زنگ بزنم و از ذوق جیغ بکشم تو ساعت اداری، اینجا جوابت رو دادم تا بدونی اس ام است تو چه شرایطی به دستم رسید و چقدر رفرشم کرد. الان به همون اندازه که بعد از گریه های 5نفره مون تو اتاق خوابگاه رفرش و شاد می شدم سبک و سرحالم و امیدوارم تو هم همیشه در کنار همسر عزیزت شاد و موفق باشی


پانوشت:
25% اول کتابها تمام شد اما چون افتادم رو دور درس همچنان به روالم ادامه میدم تا حصول بهترین نتیجه. البته با دعای شما دوستای خوبم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد