همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

168.


شکر خدا آزمون دوم هم به خیر گذشت و تونستم یه پرش 300پله ای توی رتبه و هزار نمره ای توی تراز داشته باشم. و این در حالی بود که یکی دو تا از درسها رو اصلا نرسیده بودم نگاه کنم و تسلطی روی اونها نداشتم و این افزایش تراز به دلیل افزایش تسلط روی درس روانشناسی بالینی بود که ضریب 3 داره و من توی آزمون قبلی نرسیده بودم دوره اش کنم و بنابراین درصد خیلی پایینی زده بودم.

هفته پیش هم که همسر ماموریت بود شکر خدا اون اتفاقاتی که ازشون می ترسیدم رخ نداد. اولی به این دلیل که دخترها شکر خدا انقدر بزرگ شدند که در نبود پدرشون همدیگه رو دلداری می دادند و هر بار یکی شون می خواست بهونه بگیره اون یکی می گفت: آجی بابایی ماموریته مامان گفته دو شب دیگه بخوابیم میاد و دومی هم به این دلیل که ... خب من دلیلش رو نمی دونم هر چی بود مامان عزیزم توی این یه هفته حتی یک بار هم غر نزد که درس چیه و به چه دردت می خوره به درسات برس! برعکس حتی وقتی می خواستم دست به سیاه و سفید بزنم هم اجازه نمی داد و می گفت: برو بشین سر درست! حالا که یه کاری رو شروع کردی و تصمیم قطعی گرفتی تلاش خودت رو بکن که حداقل زحمتت بی نتیجه نشه!

اینه که هفته پیش خلاف انتظارم هفته خوبی بود و به هیچ مشکلی برنخوردم.

دیروز هم چون می دونستم بعد از آزمون به هیچ وجه نمی تونم یک کلمه هم به معلوماتم اضافه کنم و حتی فکر باز کردن یک کتاب هم به ذهنم نخواهد رسید از صبح همسر رو فرستادم وسایل مربای به و ترشی بادمجان رو خرید و من بعد از برگشتن از آزمون به جای گذروندن وقت به بطالت با همکاری مامان نازم هم مربای به درست کردم و هم با بادمجان هایی که مادر همسر از زمین دایی همسر با دستهای خودش برام چیده بود این ترشی بادمجان شکم پر رو درست کردم. با این تفاوت که بادمجان های من خیلی ریز و قلمی بود و به جای سبزی های معطری که توی این دستور هست فقط از نعناع تازه استفاده کردم و حالا چشم انتظار یک ماه دیگه هستم که ترشی برسه و من حظ کنم. بماند که وقت پوست گرفتن بادمجونها چقدر جلوی خودم رو گرفتم که دو سه تاش رو جدا نکنم برای بادمجون شکم پر شب چون آخرین باری که این غذا رو خوردم کارم به کهیر و بیمارستان و آمپول ضدحساسیت و اینجور چیزها رسید اینم عکسش:

اصلا هم فکرش رو نکنید که من انقدر به مواد با مزاج گرم حساسیت دارم که پریروز که جای شما خالی آش پشت پای برادر کوچیکه و همسر عزیزش رو که عازم کربلا شدند رو خوردم تا دو روز از خارش گلو خواب نداشتم. 

دو هفته بعدی کارم راحت تره و فقط باید 50درصد اول کتابها رو دوره کنم چون آزمون بعدی از همین دو آزمون اوله. بنابراین این هفته با خیال راحت می تونم برنامه ام رو کمی سبک کنم و به عزاداریم برسم و بعد چند سال که به خاطر بچه ها خونه نشین بودم لذتش رو ببرم و برای اومدن کربلاییامون خصوصا کربلایی هلیای 11ماهه چشم انتظار باقی بمونم و به همه مراسماشون با خوشی و بدون عذاب وجدان برسم.


پانوشت:

راستی شما خوبید؟؟

دلم براتون و برای خونه مجازیم خیلی تنگ بود.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد