همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

194.

از من است این غم که بر جان من است!*


از قواعد فنگ شویی اینه که حتی پستوهای خونه ات هم مرتب باشه و وسایلی که به هر دلیلی استفاده نمیشن رو رد کنی بره تا فکرت خلوت و پستوهای ذهنت مرتب شه!

این روزها درگیرم با خودم و تمام کمدها و کشوهای خانه، نیمی از وسایل را دور ریخته ام و نیمی را گذاشته ام بدهم ببرند شهرستان شاید به درد کسی بخورد. حالا همه پستوهای خانه ام مرتب و خلوت شده اما ذهنم نه! هنوز که هنوزه آنقدر مغشوشه که شب جنازه ام هم که به تخت برسد باز باید نیم ساعتی با افکاری که نمی دانم از کجا پیدایشان می شود کلنجار بروم و بعد اگر شد بخوابم!!

سه روز رویایی را با همسر و بچه ها در خانه گذراندیم شاید اولین تعطیلاتی که بعد از یک سال و نیم در خانه خودمان و نه خانه پدر و مادرهایمان سپری شد و حسابی از بودن در کنار هم لذت بردیم.

مامان عزیزم از سفر برگشته اما من هنوز نمی توانم برای دیدنش بروم چون دخترک دوشنبه امتحان فاینال ترم چهارم زبان را باید بدهد و همسر هم امروز و فردا ماموریت است؛ می خواستم امروز خودم ماشین بردارم و با بچه ها راهی تهران شوم که مامان منصرفم کرد با این بهانه که صرف نمی کنه این همه راه بیایی و بخوای فردا برگردی دوشنبه بیا تا آخر هفته دور هم باشیم.

همین!


پانوشت:

کنکور ندادم، حتی تصور این که بخواهم دو سه ماه تمام فکر این را که شاید معجزه شد و قبول شدم را هم به همه افکار درهمم اضافه کنم اذیتم می کرد. 



*این جمله یا شاید هم مصرع از صبح تا حالا ناخودآگاه ورد زبانم افتاده و رهایم نمی کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد