همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

195.

این روزها "مرگ" توی سرم می پیچد؛

انگار میان چندین و چند کوه بلند ایستاده ام و یکی این واژه را فریاد کرده و پژواک آن از هر طرف به گوش من برسد، یا طوطی وراجی فقط این کلمه را یاد گرفته باشد و اتفاقا روی شانه من لانه داشته باشد و شبانه روز زیر گوش من همین یک واژه را بلغور کند و من برای فرار از هیچ کدام از اینها هیچ مفری پیدا نکنم!

شاید دخترک هم از محتویات ذهن من چیزهایی بو برده باشد که همه سوالهایش این روزها حول این محور می چرخد؛ انقدر می پرسد و می پرسد تا می رسد به آنجایی که دیگر پاسخی برایش ندارم یا شاید جراتی برای پاسخ به بعضی سوالات ندارم و ....

سکوت!


پانوشت: خودم هم می دانم از نظر روحی داغونم و نیازمند یک بانوی روانشناس قابل هستم 

پانوشت: این وسط دعوت شده ام به تولد دوقلوهای خواهر همسر، کسی که در طول دو هفته گذشته حتی تلفنی هم نخواسته تسلیتی به زبان بیاورد برای فوت مامان بزرگم حالا تلفن پشت تلفن که فردا فراموش نشود و از این بی مهری او گذشته هیچ دل و دماغ شرکت در هیچ مهمانی را ندارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد