همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

197.

باز هم بعد یک هفته به خانه برگشتیم و باز کلی کار هوار شده سرم و باز خستگی و بی رمقی.
یکشنبه گذشته به حالتی شبیه مسمومیت دچار شدم و دقیقا دو روز لب به هیچ غذایی نزدم و ضعف اون بیماری هنوز توی وجودمه و همه کارهام رو مختل کرده.

از طرفی دو سه روز پیش پا گذاشتم روی یکی دیگر از خط قرمزهایی که برای خودم داشتم و کاری را انجام دادم که همیشه نه تنها خودم که هر کس را که در این رابطه از من مشورت می خواست از انجام آن منع می کردم.

شنبه گذشته متعاقب افسردگی های اخیر خیلی شیک و تمیز و بی هدف راهی سالن آرایش دوستم شدم و همینجوری الکی الکی نشستم روی صندلی آرایشگاه و ابروهای نازنینم را به باد فنا دادم و سادگی و زیبایی طبیعی آنها را با دو خط تیره روی صورتم عوض کردم و الان در حال حاضر گرچه هر کس که می بینه به به و چه چه راه میندازه و میگه چقدر عوض شدی و چه بهت میاد و از این حرفها اما من خودم به شخصه مثل سگ پشمونم از کاری که انجام دادم و عمیقا دلم برای چهره ساده خودم تنگ شده.

قبلا هر کسی را میدیدم ابرو تاتو کرده با خودم یا اگر با طرف رودربایستی نداشتم به خودش می گفتم حیف اون معصومیت چهره طبیعی انسان نیست که بخواهی با خالکوبی آن را از دست بدهی؟؟ و این نظر را در مورد تمام کارهای زیبایی که روی صورت انجام میشه داشتم و البته هنوز هم دارم اما واقعا هنوز خودم نمی دانم چطور این بار نتوانستم جلوی نفس تنوع طلب خودم مقاومت کنم. گرچه واقعا ابروهایم کمرنگ بود و توی صورتم جلوه ای نداشت اما باور کنید با یک مداد ابرو درست میشد!

تازه اصلا و ابدا هم به دردش نمی ارزید من نمیدانم اینها که خط چشم و خط لب تاتو می کنند چطور دوام میاورند؟ این که ابرو بود و طرف این همه بی حسی زد من یک ریز اشک ریختم تا تمام شد وای به پشت پلک چشم که نازکترین پوست بدنه.

خلاصه که الان فقط دلم را خوش می کنم به تعریف اطرافیان و توجهات مبسوط همسر که گرچه در مشورت اس ام اسی قبل از نشستن روی آن صندلی لعنتی برایم نوشت: تو همینجوری هم زیبایی و نیازی به این قرتی بازی ها نداری! اما الان هر بار به چهره ام نگاه می کند همچین نیشش تا بناگوش باز می شود و شاید ته دلش دعایی هم به جان ور لجباز وجود من بکند که آن روز نه خودم حریفش شدم و نه او.


پانوشت:

این ذوق و سلیقه و کدبانوییه کلاریس "چراغها را من خاموش می کنم" زوی ا پیر زاد رو جایی نمی فروشند برم بخرم؟؟ خداییش این شب عیدی بهش نیاز دارم شدید!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد