همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

203.

بعضی اتفاقها توی دنیای مادرانه رخ می دن که نمی دونی باید در قبالشون چه حسی داشته باشی!

خوشحال باشی؛ غمگین باشی؛ یا هزار مدل حس دیگه!

یکی از اون اتفاق ها امروز برای من رخ داد. صبح دخترک که زودتر از من بیدار شده بود اومد توی اتاقم و اجازه گرفت که چراغ اتاق رو روشن کنه بعد اومد گفت: مامان ببین دندونم لق شده!

نه تنها خواب که کلا هوش هم از سرم پرید و هزار جور فکر مختلف پیچید توی سرم؛ یعنی چی که لق شده؟ ضربه نخورده آیا؟ الان زود نیست آیا؟ زود لق شدنش ضرر نداره؟ و ....

دیگه سر زدن به سبزه ها و خالی کردن کابینت های پایین و صبحانه دادن به دخترا و هزار جور برنامه ای که برای امروز صبح داشتم رو فراموش کردم و کامپیوتر رو روشن کردم و به محض بالا اومدن صفحه گوگل رو باز کردم و "سن افتادن دندان های شیری" رو سرچ کردم

خوب که همه مقاله ها رو خوندم و خیالم راحت شد از بابت این که افتادن دندان ها در 5سالگی هم مشکلی به وجود نمیاره و دخترک من دو هفته دیگه وارد 6سالگی که سن طبیعیه افتادن دندانهای شیریه میشه نفس عمیقی کشیدم و به پشتی صندلی تکیه دادم (تازه اونموقع فهمیدم تو چه وضعیت بدی جلوی کامپیوتر نشسته بودم)

بعد توی مغزم حلاجی کردم که خب این یعنی این که دخترک یک قدم دیگه به بزرگ شدن نزدیک شده این یعنی چه زود گذشت و این یعنی دارم یواش یواش پیر میشم!!!

بعد مغزم سریع واکنش نشون داد پیر میشم یعنی چی؟

بعد نشستم به فکر کردن که دخترک کی انقدر بزرگ شده؟

بعد خواستم توی ذهنم تصور کنم دندونهاش بیفته چه شکلی میشه اما هر چی تلاش کردم چیزی به ذهنم نرسید آخه من همیشه دختر بچه هایی که دندونهای شیری شون میفته رو تو قاب مقنعه دیدم اما خانوم کوچولوی من که هنوز مدرسه نمیره!

و هزار تا فکر و خیال دیگه!!!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد