همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

۲۳۷.

روزهای خوبی رو می گذرونم؛ گاهی دلم برای گذشته تنگ میشه روزهایی که تا خود ظهر خواب بودم و ظهر بیدار می شدم یواش یواش صبحانه خودم و بچه ها را آماده می کردم و بعد می نشستم پای پی سی تا هر وقت که کمی احساس گرسنگی به سراغم می آمد بعد باز هم یواش یواش ناهار درست می کردم و با بچه‌ها می خوردیم و می نشستیم به انتظار بابا ی خونه که از راه برسد و ...

آن روزها انگار تمام زندگیم فیلمی بود که به سختی روی دور کند دستگاه پلی شده بود دقیقا برعکس این روزها که همه چیز روی دور تند حرکت می کند. صبح زود بیدار می شویم روزهای زوج دخترها را به مهد می برم و روزهای فرد در خانه با آنها عشق می کنم. فرقی هم ندارد چه روز زوج و چه فرد ناهارمان را به وقت می خوریم و اگر همان دخترها بگذارند یک چرت کوتاه می زنیم تا بابا ی خانه از راه برسد آن وقت نوبت رفتن من است؛ چای و میوه آقای همسر را آماده می کنم و لباس می پوشم و راهی می شوم. راهی راهی که به تازگی انتخاب کرده ام و با ایمان به موفقیت در آن قدم گذاشته ام تا تکانی به وضع زندگیمان بدهم و کمکی باشم برای همسری تا فقط کمی زیر بار سنگین زندگی را که تا به حال تنها به دوش می کشید را بگیرم و در این راه هم با هم باشیم. 



پانوشت تکمیلی: درسته که گاهی دلم آسایش آن روزها را می خواهد اما عاشق هیجان و تکاپوی این روزهایم هستم. 



پانوشت فوتبال نوشت: بچه ها متشکریم!!!!!

پانوشت والیبال نوشت: ایضا!!! 


نظرات 1 + ارسال نظر
sep!deh سه‌شنبه 3 تیر 1393 ساعت 09:00 http://lahzehayesepid.blogsky.com/

همین چیزای ساده زندگی رو شیرین میکنه!

باور کن!

آفرین به شما خانوم مهربون و فداکار ...

هیچی به اندازه این نیست که آدم احساس کنه کسانی بهش احتیاج دارند تا احساس آرامش و آسایش بهشون دست بده ..

این همه فداکاریت قابل ستایشه!

آفرین!

از خدا می‌خوام چنان به وقت و درآمدت برکت بده که لذت وصف نشدنی بهت دست بده ..

موفق باشی مهربون ....

به به سپیده خانوم کم پیدا??!!
ممنون دوستم
انشاالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد