همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

246.

تو این دو سه ماهی که برای هفته نامه کار می کنم، هر هفته این برام سئوال بود که واقعا چرا بالای صفحه آخر توی شناسنامه هفته نامه اسمم تو لیست کوتاه همکاران تحریریه نمیاد؟

آمــــــــــــــــا .... از اونجایی که از این جهت چشم و دلم سیر بود (آیکون یه خبرنگار کارکشته و مثلا اینکاره) غرورم هیچوقت بهم این اجازه رو نداد که از آقای همکلاسی سابق بپرسم که مثلا تو شماره قبل سه تا مصاحبه رو من کار کردم چرا اسمم اینجا نیست؟؟ همکار دقیقا برای هفته نامه شما چه می کنه که اسمش میشه همکار و ....؟

تا امروز صبح... مطابق هر 5شنبه از خواب بیدار شدم و اول از همه اومدم سراغ لب تاب و از جـ ـ ـ ار هفته نامه رو خریدم و مثل همیشه اول یه نگاه اجمالی بهش انداختم و صفحه به صفحه رو گذروندم تا رسیدم به صفحه آخر و .....

بعله!! اسم مبارکم(آیکون کاملا خودشیفته) بالای صفحه خودنمایی می کرد و ...


خب خوشحالم دیگه! نه به خاطر اسمم که واقعا انقدر این قضیه رو تجربه کردم دیگه برام چندان اهمیتی نداره، به این دلیل که این رو یک پله دیگه از پیشرفت می بینم و احساس می کنم این یعنی تونستم از همین راه دور یه جای کوچیکی برای خودم توی تحریریه ای که نفرات اصلیش یک زمانی نویسنده های مورد علاقه م بودن دست و پا کنم.



پانوشت:

اون پولی که توی دو تا پست قبل در موردش گفتم یادتونه؟ امروز یه چیزیم گذاشتیم روش رفتیم برا دخترا لباس عید خریدیم؛ میدونم زود بود، ولی هم من خودم تو شلوغی دم عید هیچوقت نتونستم خرید خوبی داشته باشم و هم فردا تولد دختر خواهرمه و دخترا لباس مناسب برای این جشن نداشتن! 


پانوشت:

آرشیو وبلاگ قبلی رو خورده خورده منتقل می کنم اینجا و چقدر دلم تنگ میشه برای روزایی که کامنتهای بیشتری دریافت می کردم و این رکودهای گاه و بیگاه اونها رو ازم گرفت

نظرات 5 + ارسال نظر
ام باران شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 20:05

منم سه سال پیش دبیر سرویس اجتماعی یه روزنامه بودم. حالا اما مادرم تمام وقت.
خوش به حالت که به وقت کار برای خودت رسیدی، من هنوز چندسالی دارم تا برسم به اینجایی که تو ایستادی.
دلم برای تحریریه روزنامه تنگ شده، برای بدو بدوهای آخر وقت، برای امضا گرفتن از سردبیر، برای تایید صفحه...اما حالا به خیالم کار مهمتری دارم که اگرچه کمی خسته کننده است گاهی، گرچه نمود بیرونی و واضحی ندارد حتی گاهی برای خودم، اما امیدوارم بهترین کارم باشد.
دوست دارم دوباره کار را شروع کنم، دوست دارم دوباره بنویسم و کسی بخواندش، اما کودکی دخترم را با همه اذیت ها و خستگیهاش بیشتر دوست دارم.
اینها همه درددل بود

آره منم برا همین بچه ها هنوز جرات نگردم به طور جدی به کار برگردم چون هر چی باشه هنوز فکر می کنم دنیای اینا جذاب تر از روزنامه نگاریه!!
شما هم برمی گردی خیلی زود!!
و منم ایضا دلم برای همه شون تنگ شده حتی برای وقتایی که صفحه م برگشت می خورد و باز باید با زحمت مطلب پیدا می کردم و جایگزین می کردم و ...

گلابتون بانو یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 23:03 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

پس دیگه رسما رفتی تو جمع خبرنگارا! موفق باشی.
لباس عید دخترا هم مبارک. من که کلی خرید دارم بعد دو سال خرید درست و حسابی نکردن, اما هنوز اقدامی نکردم!

نه کاملا رسما!! حالا حالا باید تلاش کنم
ممنون عزیز جان! بدو برو خرید که هر چی دیرتر بری خرید سخت تر میشه اونم با بچه کوچیک!

فانوس جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 00:40 http://mimfanoos.blogfa.com

چقدر خوشحالم که دوباره برگشتی آرزو جان، ایشالا باز وبلاگت رونق میگیره.
و اینقدر از برگشتنت به محیط کار خوشحالم انگار خودم رفتم سر کار!

ممنونم فانوس جان!

مهناز شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 13:57 http://www.mahnaz-daneshjoo.blogfa.com

سلام آرزو جان
خرید عیدتون مبارک :)
می تونم بپرسم اسم یا آدرس وبلاگ قبلی تون چی بود؟ من میشناختمش آیا؟

سلام دوست عزیز
ممنون سلامت باشی
وبلاگ قبلی همین همه اطرافیان من البته توی بلاگفا بود و البته نمی دونم شما می شناختید یا خیر!

sep!deh جمعه 1 اسفند 1393 ساعت 03:02 http://lahzehayesepid.blogsky.com/

مبارکه عزیزم، هم به خاطر ثبت شدن اسمت توی هفته نامه، هم واریز حقوقت، هم خرید لباس عید برای دخترات، هم تولد خواهرزاده‌ات ..

در مورد کمی کامنت‌ها هم میشه دلیلش رو تعاملی شدن افراد دونست، دیگه افراد دوست ندارند ارتباط یک طرفه برقرار کنند و اگه به وبلاگشون سر بزنی و برای پسشتون نظر بدی اونها هم متقابلا این کار رو انجام میدن!

در حقیقت میگن هر دستی دادی پس میگیری!

اما من به این خیلی اعتقاد ندارم، بعضی مواقع پیش میاد که افراد یا حوصله ندارند، یا وقت ندارند و یا حرفی برای گفتن ندارند!

به هر حال مهم اینه که تو داری پله‌های ترقی رو طی میکنی ..

موفق باشی آرزوی عزیزم ..

مرسی برا تبریکات عدیده!!
راستش این روزا که بعد یه مدت طولانی برگشتم کمتر می نویسم و بیشتر می خونم و البته در اکثر موارد هم کامنت میزارم!
خودم هم گفتم دلیل رکود عدد کامنتام دوره های رکود خودم بوده اینو درک می کنم و گله ای نیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد