همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

249.

اوایل مادر شدنم، وقتی که صبا شش هفت ماهه بود و من غرق در لذت روزهای شیرین مادری، یکی از دوستان که دخترکی همسن دختر من داشت بزرگترین دغدغه اش این بود که حالا که همسرش هدیه برایش تور دور اروپا گرفته دخترکش را بگذارد برود یا با خود ببرد؟ گزینه سومی در کار نبود که من اگر بودم یک گزینه سوم هم داشتم که از همه هم پررنگ تر بود؛ تور اروپا را می خواهم چه کار؟!! دخترکم و رسیدگی به او و راحتی و آرامش او از همه واجب تر است!!

دوست عزیز من آخر هم دخترش را گذاشت و رفت؛ و یادم است که چقدر در دلم او را خودخواه خواندم که  خوشی خودش را به فرزندش ترجیح داده، حتی برای مامان که داستان را تعریف می کردم با یک اه اه و پیف پیف غلیظی گفتم: به اینا هم میشه گفت مادر؟!!! خب میخواین ولگردی کنید چرا بچه میارید؟؟!!!


اما این روزها که نزدیک به 6سال تمام از مادری کردنم می گذرد، خوب می دانم که فرشته آن روز کار درستی انجام داد؛ شاید او این روزها از من شادتر باشد و با آرامش بیشتری مادری کند، من اما این روزها حالم خوب است ولی گاهی ... فقط گاهی  فرار می خواهم... فرار از همه چیز! بچه ها و خانه و بار مسئولیت آنها... حتی فرار از همسر بودن... حتی فرار از دختر بزرگ خانواده بودن... حتی فرار از عروس بزرگ خانواده ای درهم و درگیر بودن....

دوست دارم به سمت مقصدی نامعلوم بدوم و همه چیز را پشت سرم جا بگذارم.

اما خوب می دانم... حتی در همان حین هم که می دوم و باد صورتم را نوازش می کند و سعی می کنم پشت سرم را نگاه نکنم، به بچه ها و کارهایشان، همسر و خستگی هایش، خانواده ام و توقعاتشان.... فکر می کنم و باز خسته می شوم... خسته و خسته و خسته تر از قبل...

نظرات 5 + ارسال نظر
مهراد چهارشنبه 6 اسفند 1393 ساعت 12:07

جه دوستای پولداری داریا!
ما 2 ساله میخوایم بریم شمال با زنم هنوز نتونستیم بریم !
تازه زنم تازه عروسه مثلا !

من الان دقیقا منظور شما رو نگرفتم!! دوستای پولدار؟!! کی؟ کجا؟؟؟

sep!deh جمعه 8 اسفند 1393 ساعت 01:57 http://lahzehayesepid.blogsky.com/

آرزوی عزیزم، چی شده؟!

خسته به نظر میای، توروخدا یه ذره هم به فکر خودت باش!

تو نیاز داری به یک مسافرت فوریتی!

مواظب خودت باش و سعی کن به آرامش برسی ..

آخ گفتی!!! مسافرت میخوام خیلی!! این تعطیلات عید کی می رسه؟؟

ارغوان شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 20:39

فرار ؟ من هم میخوام .... بخدا گاهی آنقدر که دلم میخواد فرار کنم از خودم تعجبم میگیره . زندگیه دیگه . بچه ها به قول مامانم خرید نیستن که بری بگی پشیمون شدم پس بگیرید . آآآای آرزو ... باید صبور باشیم . صبورتر و باز هم صبورتر فدات

آخه من یکی پشیمون هم نیستم ولی فقط کمی استراحت می خوام همین!!
حتما عزیزم! باید مثل مشق شب بارها بنویسیمش صبور و صبور و صبورتر

گلابتون بانو یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 11:08

این خسته بودن برام خیلی قابل درکه! هرچند که هیچ وقت نه پولشو داشتم که برم سفر اروپا نه کسی بوده که چند روز بچه هامو نگه داره که من راحت برم سفر!!!

اگه داشتی چی؟ میزاشتی و می رفتی؟؟

فانوس دوشنبه 11 اسفند 1393 ساعت 23:32 http://mimfanoos.blogfa.com

دختر بزرگ حانواده و عروس اول خانواده، مثل من.
خیلی سخته

خیلی! بیشتر دردسر داره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد