همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

250.

1. صبح هر چه کردم دخترها برای رفتن به مهد بیدار نشدند با خودم گفتم حالا که آن انرژی که هر روز صبح مسیر تا مهد کودک از من می گرفت را خرج نکرده ام برای اولین بار یک قیمه عالی بدون زودپز بگذارم ببینم چه می شود.


2. همینطور که گوشت و لیمو عمانی در یک قابلمه و لپه در قابلمه دیگر ریز جوش می خورند حرف های سیاسی آقای خبرنگار سابق را تایپ می کنم و مدام از شنیدن رازهای مگویی از سیاست بی پدر مادر چشمهایم گرد و گردتر می شود.


3. سفره ناهار را که جمع می کنم باز می گویم خب امروز که رفت و آمد به مهد و خستگی آن را نداشته ام کمی به خانه برسم و همین کمی به خانه رسیدن می شود 5ساعت جارو و تی کشیدن و دیوار دستمال کشیدن و در نهایت تغییر دکور و جابجا کردن مبل های سنگین!


4. تازه کارم تمام شده که هوس می کنم بعد مدتها به سینک ظرفشوییم سر و سامانی بدهم و ... نیم ساعتی با وایتکس و اسکاچ و مسواک و .... درگیرم و وقتی می نشینم صدای استخوان های دستم را می شنوم که بر سرم جیغ می کشند و از بیگاری که از آنها کشیدم گله دارند.


5. گلایه های دستهایم تمام نشده که دخترها بند می کنند و حمام می خواهند خودم هم با این همه فعالیت نیاز به دوش آب گرم را عجیب احساس می کنم.


6. از حمام بیرون نیامده صدای دینگ دینگ پیغام وایبر و پیام از همکلاسی سابق: مصاحبه آقای ر آماده نشد؟؟ می گویم فردا صبح می رسانم می گوید لطفا امشب ایمیل کنید باید بفرستیم بخواند!!




پ ن: همسر از راه رسیده یک نگاه به خانه زیر و رو شده می اندازد هیچ نمی گوید به اتاق می رود برای تعویض لباس، دخترک را می بیند که بدون بالش خوابیده جیغش در می آید که حواست کجا بود بچه بی بالش خوابیده سردرد می گیره!! اشک هایم.... نمی ریزند!! برایم عادت شده هیچ گاه خوبی ها را نمی بیند اما امان از کوچکترین ایراد!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
علی شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 21:19 http://ploton.blogsky.com

بیست وسوم اسفند تولدعزیزی را جشن



خواهیم گرفت که منتظر پیامهای تبریک شما می مانم



ان شاالله که بتوانم این عزیزراشادکنم البته باکمک شماعزیزان.

گلابتون بانو یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 11:03

یک پست زنانه بسیار ملموس!

ارغوان یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 12:15 http://www.bakhtyar.blogsky.com

مرد است دیگر ... دلش میخواهد فقط ایراد بگیرد ...

sep!deh جمعه 15 اسفند 1393 ساعت 12:07 http://lahzehayesepid.blogsky.com/

واقعاً مردها عجب موجوداتی هستند، چرا اینقدر خشک و خالی از احساسند؟!!!

خدایااااا، واقعاً اشکم در اومد ...

بیچاره زن!

خدایا نمیخوای برای یکبار هم که شده این مردای از خود راضی رو سر جاشون بنیشونی؟!

دیگه خیلی دارن پاشون رو از گلیمشون درازتر می‌کنناااا

گاهی وقت‌ها سکوت بدتره آرزو جان، به نظرم بد نیست یه جاهایی ترمز این مردهای از خود راضی رو کشید!!!

الهی فدات شم غصه نخور!

مگهان یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 19:08 http://meghan.blogsky.com

واقعاً چرا ... ؟
چرا ما انقدررر زحمت ها رو کم می بینیم ؟ دروغ چرا من خودم به عنوان یک دختر خیلی خیلی از زحمت های مادرم رو که تو خونه می کشن شاید هیچ وقت درک نکنم : ( و با یه بد رفتاری ......
بگذریم .
فقط باید زن باشی که بی منت انقدررر تلاش کنی واسه زندگیت

ممنون عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد