همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

260.

باز هم یه شش فروردین دیگه از راه رسید، ششمین شش فروردین!

صبح ششم فروردین 88 با تولد دخترک شیرینم به یادموندنی ترین روز زندگی من شد، شاید یه جورایی یه تولد دوباره. لذتی که با اولین بار بغل گرفتنش تو تمام وجودم ریخت رو بارها و بارها گفتم و نوشتم. اما این روزها لذتی که از لحظه لحظه رشد و بالندگیش می برم قابل وصف نیست. این که روز به روز خانوم تر و زیباتر میشه، به سر و وضعش بیشتر از یه دختر شش ساله می رسه، کتاب هاش رو خودش میخونه بدون نیاز به من و از اون مهم تر هر شب قبل خواب کتاب میخونه و من عاشق این عادتشم، جیغ هاش کمتر شده گرچه هنوز همونطور روی رفتار اطرافیان نسبت به خودش حساسیت داره و...


پارسال که کتاب های روانشناسی رو زیر و رو می کردم همیشه به یه بخشش که می رسیدم آه می کشیدم و می گفتم این در مورد دختر من صدق نمی کنه، اون بخش هایی که تقریبا اکثریت روانشناسا پایان شش سالگی تا 13-14سالگی رو سنی می دونستند که بچه ها سعی می کنند همونی باشند که بزرگترها دوست دارند و کارهایی انجام بدن که مورد تعریف و تمجید والدین و اطرافیان قرار بگیرند. با خودم می گفتم امکان نداره صبای من بخواد اینطور تغییر رویه بده و یهو از یه بچه لجباز و جیغ جیغو -البته نه به این بدی- به یه بچه آروم و حرف گوش کن تبدیل بشه؛ الان اما شاید یکی دو ماهی باشه که دختر من دقیقا تغییر رویه داده و همونی شده که خیلی از روانشناس های بزرگ گفتند.

همیشه از کسانی بودم که می گفتم بچه ها باید بچگی کنند و نباید مثل بزرگترا رفتار کنند یعنی در کل از بچه هایی که توی جمع پدر و مادراشون برای تعریف از اونها پشت چشم نازک می کنن و لفظ غلیظ "خانوم" یا "آقا" رو به عنوان صفت برای اونها به کار می برند، خوشم نمیومده و نظرم این بوده که بچه اگر بچگی نکنه، اگر شیطنت نکنه، اگر خرابکاری نکنه که دیگه اسمش بچه نیست!

اما حالا دخترم شش ساله شده و من خوشحالم که با وجودی که توی بچگیش هیچوقت کسی برای تعریف صفت "خانوم" رو براش به کار نبرده، این روزها بدون اصرار و فشار من یا پدرش، واقعا و جدا برای خودش خانومی شده و من لذت رفتارش در حمع رو می برم و کیف می کنم.



پ ن: امروز صبح چشمام رو که باز کردم گفت مامان پاشو تولدمه چرا هیشکی هنوز زنگ نزده تولدم رو تبریک بگه؟ (البته تا این لحظه هم کسی زنگ نزده و من با بهانه هایی مثل همه الان مسافرت و مهمونی هستند و سرشون شلوغه مسئله رو رفع و رجوع کردم)

بهش میگم مامانی میدونی هفت سالت شده، پیامبر گفته دیگه باید هر چی بابا و مامان میگن چشم بگی؟ آه میکشه و میگه: وای خدایا کاشکی 5سالم بود!!

نظرات 7 + ارسال نظر
پارسا جمعه 7 فروردین 1394 ساعت 01:04

پیامبر کی اینو گفته؟
اگه میخوای صبا دروغگو نباشه تو هم نباید بهش دروغ بگی که پیامبر گفته...

دروغ؟؟
احیانا نشنیدید حدیث پیامبر رو که زندگی بچه رو به سه بخش هفت ساله تقسیم می کنه هفت سال اول امیر و هفت سال دوم اسیر و هفت سال سوم وزیر؟؟؟

طاها جمعه 7 فروردین 1394 ساعت 16:12 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

تولدتشون مبارک ها باشه،خدا خانوم کوچولو رو براتون حفظ کنه

سلامت و شاد باشید

ممنون
سلامت باشید

گلابتون بانو شنبه 8 فروردین 1394 ساعت 11:42 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

سلام
مبارک باشه تولد صبا خانم گل که داره خانم تر میشه! انشاالله همیشه تو زندگیش موفق باشه و جزء بنده های خوب خدا.

ان شالله!

ممنون گلی دوست داشتنی

sep!deh شنبه 15 فروردین 1394 ساعت 10:34 http://lahzehayesepid.blogsky.com/

تولد دخملی مبارک، از قول من ببوسشو بهش بگو:

صبا جان، عزیز دلم تولدت مبارک ..

چشم دوست مهربونم

پیغام شما ابلاغ شد

برای تو یکشنبه 16 فروردین 1394 ساعت 01:20 http://dearlover.blogfa.com/

سلام
تولد دختر گلتون مبارک باشه ببخشید با تاخیره
انشالله که سالهای سال لذت بزرگ شدنش رو ببری

راستی سال نو هم مبارک

ان شالله
ممنون بانو

سال نو شما هم با تاخیر فراوان مبارک

من و دخملی یکشنبه 16 فروردین 1394 ساعت 20:44 http://reihanejan.blogfa.com

سلام عزیزم..
سال نو مبارک باشه..
و از همه مهم تر تولد دختر گلت مبارک باشه.. الهی واقعا دیگه دارن خانوم میشن..

ممنون دوست خوبم
برای ریحانه عزیزم و مامان گلش

راحیل چهارشنبه 19 فروردین 1394 ساعت 14:21 http://zendegi-baeshgh.blogfa.com/

ای جااان تولدش مبارک باشه
ایشالا که روز به روز شاهد موفقیت ها و پیشرفت و خوشبختیش باشی عزیزم

ممنونم عزیز دلم! سلامت باشی بانو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد