همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

140.


دیروز آغاز هفتمین سال زندگی مشترکمان بود و امروز هم پایان 28سالگی من و ورود به آخرین سال دهه سوم

زندگی؛

دروغ چرا؟ هیچ احساس خاصی ندارم. فقط این که گاهی مقایسه می کنم این آخرین سال را با آخرین سال دهه دوم زندگی نتایج شیرینی نصیبم می شود.

این که در آن سال هم هدف بزرگی داشتم و آن هم قبولی در رشته مورد علاقه ام روزنامه نگاری بود اما برای رسیدن به آن هیچ تلاشی نمی کردم یعنی دریغ از یک کتاب رشته انسانی که من خوانده باشم.

و در این سال هم هدف بزرگی دارم که این روزها برای رسیدن به آن تلاش بسیاری می کنم و تمام مغزم را پر کرده ام از متون روانشناسی.

در آن سال خودم بودم و خودم تنها مسئولیتم سردبیری نشریه ای بود که هر وقت می خواستم آن را هم تعطیل می کردم اما در این سال همه جور مسئولیتی دارم در برابر خانواده ام، همسرم و از همه مهمتر فرزندانم مسئولم که اگر کوچکترین کم توجهی به اینها پیش بیاید خیلی ها منتظر نشسته اند که بگویند تو را چه به درس خواندن برو به بچه هات برس؛

و در آن سال سر پر شر و شوری داشتم و در این سال ....

خب؛ هر چه فکر می کنم من هنوز به همان اندازه توی ذهنم برای خودم و خانواده ام برنامه بلندمدت دارم و روی انجام یک یکشان پافشاری خواهم کرد. پس بهتره بگم

و در آن سال سر پر شر و شوری داشتم و در این سال هم!!

از لحاظ ظاهر هم تنها تفاوتم با ده سال پیش وجود سمج تک و توک تار موی سفید بین موهای کم پشتم است که اولین بار که آنها را دیدم حتی بهشان خوش آمد هم گفتم چون با وجود زندگی پر فراز و نشیبی که داشتم و دو سه سالی از زندگی که فقط و فقط غصه همه وجودم را پر کرده بود زودتر از اینها منتظر آمدنشان بودم اما خب به من لطف داشتند و کمی دیرتر آمدند.

و درست به همین دلایل است که مقایسه این روزهایم با ده سال پیش نتایج شیرینی برایم به ارمغان می آورد. این که اصلا نگران نیستم این که درست همان جایی قرار دارم که دوست داشتم باشم. این که درست همان کاری را این روزها انجام می دهم که دوست دارم. این که هنوز هم همانقدر پر شور و پر انرژی و پر انگیزه هستم و به هیچ چیز جز رسیدن به هدفهایم فکر نمی کنم و همه آن چیزهایی که در بالا گفتم باعث می شود هنوز خودم را همان دختر 19سال بدانم البته با کوله بار تجربه یک مادر 29ساله.


139.

عازم سفریم!

سفر به سرسبزترین شهرهای ایران؛ رشت و زیباکنار و انزلی و آستارا؛

آخرین سفرمان به شمال کشور ماه عسلمان بود و سفر به علی آباد کتول که خوش گذشت و بسیار لذت بخش بود؛ و حالا بعد 7سال باز هم در همان روزها تکرار یک خاطره شیرین با میوه های شیرین زندگی 6ساله مان؛

از آنجا که کلا مقصد مسافرتمان در این سالها حوالی کویر مرکزی ایران می چرخیده امروز هم من و هم دخترها بسیار هیجان زده ایم و من این هیجان شیرین را بسیار دوست دارم.

بعدازظهر آغاز مسافرتمان است شب را در قزوین و منزل یک دوست بسیار دوست داشتنی سپری می کنیم و فردا صبح هم ساحل زیبای زیباکنار چشم به راهمان است. بعد از سه روز هم انزلی.

حالا یک سئوال از دوستانی که بیشتر در این مسیرها سفر کرده اند؛ من خیلی دوست دارم جاده بهشتی اسالم-خلخال را ببینم آیا می شود بعد از سه روز آن هم فقط در عرض دو روز، هم انزلی هم آستارا و هم این جاده زیبا را دید؟ آیا مسیرهایشان به هم مربوط هستند؟؟ اگر نیستند بهترین گزینه برای ما کدام است؟ انزلی بعد اسالم؛ یا مسیر دیگری پیشنهاد می کنید؟؟